هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

سفر به شمال

هفته پیش دوشنبه در یک اقدام ضربتی رفتیم شمال. با خودمون کلی لباس گرم بردیم اما هوا خیلی خوب بود. گرم نبود اما سرد بچسب بود. خیلی خوب بود. دو روز موندیم و برگشتیم که خدا رحم کرد چون با برفی که شروع به باریدن کرد همینطوریش 10 ساعت تو راه موندیم. حالا بریم سراغ عکسا اما قبلش بگم که تو خیلی زود سوال پرسیدن رو شروع کردی مثلا: هانا : این کفش کیه؟ جواب من: مال بابا هومنه. هانا: چرا اینجاست؟ جواب من: درش آورده. هانا: که کجا بره؟ جواب من: بره سرکار هانا: با چی بره؟ و الی آخر.. خدا رحم کنه.. خیلییییییییییی سوال می پرسیا  حالا عکسا: این مال توی راهه. ابهت دماوند گرفته بودت. هر وقت می ترسی میگی می خوام لالا کنم.. اینجا هم بغل ب...
16 آذر 1392

مهمونی خونه خاله یاسمن

عزیزم 5شنبه خونه خاله یاسمن و گل پسرش رادین جوون دعوت بودیم. زود رفتیم خونشون تا خیلی بهمون خوش بگذره. رادین خیلی خیلی پسر خوبیه. همه اسباب بازی هاشو میداد تا شماها بازی کنین. بهتره بعضیا یاد بگیرن که حس مالکتیشون منو کشته  اما اونجا خیییییییییییییلی بهمون خوش گذشت هم من دوستامو دیدم هم تو و کللللللی با هم بازی کردید و مام کلی حرف زدیم و قرار شد از این به بعد یه مهمونی دوره ای دوستانه ماهیانه بگیریم  خوب میریم سراغ عکسا: از راست رهام، هانا، مه سما، رادین، لیانا، مشکات .. اونیم که اون آخر ولو شده رهام شیما جوونه  عکس پشتکی  دوستی زیاد  مامانا: اینم خونه منفجر شده خاله یاسی: ...
10 آذر 1392

اولین عکس مهدکودکی

عشق مامان درست یک روز قبل از تولدت توی مهدتون عکاس اومده بود. منم چون نمی دونستم کارشون چطوریه گفتم فقط یک عکس ازت بگیرن. حرفی نمی زنم و فقط میگم دوستت دارم. روز به روز بزرگ تر و خانم تر میشی و به قول خودت: هانا خیلی خامونه (خانومه) فقط انگار گریه کردی قبلش چون خیلی قیافه ات تو همه  ...
5 آذر 1392
1